شبهای بی تو ،شبهای تنهایی من
این هفته هم همانند جمعه های دیگر از پنجره ی اتاقم نظارهگر غروب خورشید بودم. دلم گرفته بود از این همه دلگیری و تیرگی و تاریکی . درست غروب جمعه لبریز از دلگیری و تیرگی و تاریکی ولی متفاوت از همه ی غروب های دیگر است زیباست ،خیلی زیباست .تبریک میگویم ای آ قای زیبایی ها،تبریک می گویم سالروز آغاز امامت را . این هفته هم رفت و نیامدی ،میدانی در این روز از خداوند والا مرتبه چه خواستم؟ از خدا خواستم که اگر وقت ظهورت نیست حدالقل کاری کند که در لحظه ،لحظه ی زندگی ام احساست کنم . چه می کنی ای روزگار با دلهایمان .... بیا با هم حرف زنیم تا تو هم آرام گیری و هم من . اصلا به خودمان نگاه می کنیم ،انتضار یعنی صبر ،تلاش، پشتکا ر. در کنج اتاق نشسته بودم و با خود گفتم :این هفت هم رفت و نیامدی ،فقط نشسته ایم . به یاد آن جمله که «انتظار نشستن نیست » بلکه انگیزه ی ایستادن است افتادم ،و به خود گفتم :« ای !وای ! آیا برای امام زمانت کاری کرده ای! آیا مثل کوفیانی ؟یا مثل یاران امام حسین (ع ) ? با خد گفتم کوفیان حد القل مقدمات اول را فراهم کردند، آیا تو مقدمات اول را فراهم کرده ای ? و همه ی پاسخ ها نه ،نه ،نه بود .
نظرات شما عزیزان:
خیـــــیــــــــــیـــــــــ لِی
خوبه
خسته نباشید
Power By:
LoxBlog.Com |