شبهای بی تو ،شبهای تنهایی من
مولایم عاشقانه ای سروده ام تقدیم تو... عصريك جمعه دلگير،دلم گفت بگويم بنويسم استاني از زبان حضرت آدم .... کسی از حس اشتیاق چشم هایمان خبر ندرد ... حتی آسمان آسمان دل پری دارد این روز ها... من ازمیان رفه هاش صدای دلتنگی یک عمر انتظار را شیندم صدای سرفه هایمان اگر نمی آید نه دلمان تنگ نشده .... نه ما بهبودنت دل بستیم این را آسمان مدینه نیز میگوید تا زمان که جان در بدن ارم منتظرت خواهم ماند دلم سنگفرش راهت دعای باران چرا ! دعای عشق بخوان ! این روزها دلها تشنه ترند تا زمین! خدایا کمی باران عشق ببار! ببار بر دل هایی که صاحبانشان برای قطره ای عشق ، دریا دریا می گریند! انتظار بس است دیگر ، خدایا باران عشق ببار! به خدا دلم گواهی می دهد که می آید کسی که همه ی دلتنگی هایم روی شانه هایش فریاد می کشد و ما به امید اینکه او روزی خواهد آمد جمعه هایمان را نفس می کشیم
هر جمعه به جاده آبي نگاه مي كنم و در انتظار قاصدكي مي نشينم كه قرار است خبر گامهاي تو را براي من بياورد، گامهاي استوار و دستهاي سبزت را. اگر بيايي، چشمهايم را سنگفرش راهت خواهم كرد. تو مي آيي و در هر قدم، شاخه اي از عاطفه خواهي كاشت و قاصدكي را آزاد خواهي كرد. تو مي آيي و روي هر درخت پر شكوه لانه اي از اميد براي كبوتران غريب خواهي ساخت. صداي تو، بغض فضا را مي شكافد. فضاي مه آلودي كه قلب چكاوكها را از هر شاخه درختش آويزان كرده اند. تو با دستهايت بر قلبهاي شقايق ها رنگ سبز اميد خواهي زد و با رنگ پر معناي دريا خواهي نوشت: " به نام خداي اميدها"! اَلسّلام عَلَی مَهدی الاُمَم و جامِع الکَلِم السَّلامُ عَلَی المهدی و علی آبائِهِ الطاهرین
سلام بر مولای منتَظَر؛ سلام بر گل نرگس؛ سلام بر مهدی(عج)….. و سلام بر همه شما منتظرین صفحات انتظار هنگامی که بغض گلویت را فشرد از همه کس و همه چیز آزرده خاطر شدی دست هایت را بالا ببر وهمراه با ملایک بگو:
خوهم نوشت از تو از انتظار بی کران ،از تو از جمعه های ناتمام ،از دعایی که عطر تو را در روانم جاری می سازد ونسیمس که گریه شبانه تورا می آورد وشب بی حکمت نیست که حکومت اختیار میکندـتو آخرین می آیی با جهان بر از سخاوت به این کوچه های تنگ و تاریک که اقامتی برایت ترانه ندبه می سرایند.آسمان برایت می تبد و زمین برای آمدنت بدی ها را به دار می آویزدـ آری ،می خواهم عشق لحظه ، لحظه زیستنم را به تو تقدیم کنم و خود را باعشق تو جاودانه سازم . تویی که باآمدنت زمین را از چنگال قصه های کذایی نجات می دهی ،تو می آیی و با تقدس نگاهت بدی هارا از ذهن آسمان میزدایی و آفتاب تموجی از عشق را برایت به همراه دارد .با چشمانی بر از بهانه باران رحمتت نشسته ام سر راهت که روزی بیایی بسراغم ـ ای خمار نگاهت ، بی دلیل نیست که جمعه هایم بی قرارند و شنبه هایم بی بناه و یکشنبه هایم هم با زیارت آل یاسین تو رنگ می گیرد . ای یوسف الزهرا یادمه بچه که بودم ،جمعه ها وقتی از مجری برنامه می شنیدم که میگه: «شاید این جمعه بیاید ... شاید» و میدیدم که این حرف را هر هفته تکرار می کرد. یک روز گفتم : «خوب اون (امام زمان )یک روزی را مشخص کنه ،زنگ بزنه و بگه فلان روز میام ،تا مردم این قدر الاف اون نباشند.» بزرگتر که شدم فهمیدم ... اون خودش ،بیشتر از ما انتظار میکشه که بیاد ... و فهمیدم که همه ی مردم به عشق و به خاطر و ایمان بر آن که او روزی خواهد آمد،زندگی را میگذرانند. این هفته هم همانند جمعه های دیگر از پنجره ی اتاقم نظارهگر غروب خورشید بودم. دلم گرفته بود از این همه دلگیری و تیرگی و تاریکی . درست غروب جمعه لبریز از دلگیری و تیرگی و تاریکی ولی متفاوت از همه ی غروب های دیگر است زیباست ،خیلی زیباست .تبریک میگویم ای آ قای زیبایی ها،تبریک می گویم سالروز آغاز امامت را . این هفته هم رفت و نیامدی ،میدانی در این روز از خداوند والا مرتبه چه خواستم؟ از خدا خواستم که اگر وقت ظهورت نیست حدالقل کاری کند که در لحظه ،لحظه ی زندگی ام احساست کنم . چه می کنی ای روزگار با دلهایمان .... بیا با هم حرف زنیم تا تو هم آرام گیری و هم من . اصلا به خودمان نگاه می کنیم ،انتضار یعنی صبر ،تلاش، پشتکا ر. در کنج اتاق نشسته بودم و با خود گفتم :این هفت هم رفت و نیامدی ،فقط نشسته ایم . به یاد آن جمله که «انتظار نشستن نیست » بلکه انگیزه ی ایستادن است افتادم ،و به خود گفتم :« ای !وای ! آیا برای امام زمانت کاری کرده ای! آیا مثل کوفیانی ؟یا مثل یاران امام حسین (ع ) ? با خد گفتم کوفیان حد القل مقدمات اول را فراهم کردند، آیا تو مقدمات اول را فراهم کرده ای ? و همه ی پاسخ ها نه ،نه ،نه بود . خداوند از میان روز ها جمعه را برگزید، از شبها شب قدر،از ماه ها رمضان ، ازمیان پیامبران محمد،وسپس علی را و حسن را و حسین را .....وتورا که قایم آنهایی ...که ضاهر آنهایی.. ..که باطن آنهایی ...... فرمود« ای علی عجیب ترین مردم در ایمان ،وبزرگترین آنها در یقین مردمان آخرالزمان اند .پیامبر رادرک نکردند امام را ندیده اند ولی ایمان می آورند . میدانم آنگونه که تو می خواهی نیستیم ولی دلهامان برای تو میتپد جمعه ها تند تر...
كه چراعشق به انسان نرسيده است؟
چرا آب به گلدان نرسيده است؟
چرالحظه باران نرسيده است؟
...وهركسي كه در اين خشكي دوران به لبش جان نرسيده است،
به ايمان نرسيده است.
وغم عشق به پايان نرسيده است.
بگو حافظ دل خسته زشيرازبيايدبنويسدكه هنوزم كه هنوزاست،
چرايوسف گمگشته به كنعان نرسيده است؟
چراكلبه احزان به گلستان نرسيده است؟
دل عشق ترك خورد،گل زخم نمك خورد،زمين مرد،
خداوند گواه است،دلم چشم به راه است؛ ودرحسرت يك پلك نگاه است.
ولي حيف نصيبم فقط آه است و همين آه خدايا برسد كاش به جايي؛
برسد كاش صدايم به صدايي...
عصراين جمعه دلگير وجود توكناردل هربيدل آشفته شود حس، توكجايي گل نرگس؟
به خداآه نفس هاي غريب توكه آغشته به حزني است زجنس غم وماتم،
زده آتش به دل عالم وآدم
مگراين روز وشب رنگ شفق يافته درسوگ كدامين غم عظمي
به تنت رخت عزاكرده اي اي عشق مجسم كه به جاي نم شبنم
بچكدخون جگردم به دم از عمق نگاهت
نكندبازشده ماه محرم كه چنين ميزند آتش به دل فاطمه آهت
به فداي نخ آن شال سياهت
به فداي رخت اي ماه بيا،صاحب اين بيرق واين پرچم واين مجلس واين روضه واين بزم تويي؛
آجرك الله،عزيزدو جهان يوسف درچاه،دلم سوخته ازآه نفس هاي غريبت
دل من بال كبوترشده،خاكسترپرپرشده،
همراه نسيم سحري روي به فطرس معراج نفس گشته هوايي وسپس رفته به اقليم رهايي
به همان صحن وسرايي كه شما زائرآني
وخلاصه شود آياكه مرا نيزبه همراه خودت زير ركابت ببري
تابشوم كرب وبلايي؛ به خدا درهوس ديدن شش گوشه دلم تاب ندارد،
نگهم خواب ندارد شب من روزن مهتاب ندارد،
همه گويندبه انگشت اشاره:مگراين عاشق بيچاره ي دلداده ي دل سوخته ارباب ندارد؟
توكجايي؟توكجايي شده ام بازهوايي...
گريه كن گريه وخون گريه كن آري كه هرآن مرثيه را خلق شنيده ست
شماديده اي آن راواگرطاقتتان هست كنون من نفسي روضه مقتل بنويسم؛
وخودت نيز مددكن كه قلم دركف من همچوعصا دركف موسي بشود
چون تپش موج مصيبات بلنداست.
به گستردگي ساحل نيل بلند است.
...واين بحرطويل است وببخشيداگراين مخمل خون برتن تبدارحروف است
كه اين روضه ي مكشوف لهوف است.
عطش برلب عطشان لغات است وصداي تپش سطربه سطرش همگي موج مزن آب فرات است.
وارباب همه سينه زنان كشتي آرام نجات است؛
ولي حيف كه ارباب((قتيل العبرات)) است؛
ولي حيف كه ارباب ((اسيرالكربات))است؛
...ولي هنوزم كه هنوزاست حسين بن علي تشنه ياراست
وزني محو تماشاست زبالاي بلندي،
الف قامت اودال همه هستي اودركف گودال و سپس آه كه؛((الشمر...))
خداياچه بگويم كه(( شكستند سبو را وبريدند))...
دلت تاب ندارد به خدا باخبرم ميگذرم ازتپش روضه كه خود غرق عزايي،
تو خودت كرب و بلايي؛
قسمت ميدهم آقا به همين روضه كه درمجلس ما نيز بيايي،
تو كجايي.... توكجايي....
سروده استاد سيدحميد برقعي
كه اولين بار در حضور مقام معظم رهبري اجرا گرديد
آدم
فرزند؟
من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت
زمین خاك
امانت است
روزی چنان بلند كه همسایه خدا،اینك به قدر سایه بختم به روی خاك
حوای خوب و پاك ، قابیل خشمناك ، هابیل زیر خاك
روز جمعه، به گمانم روز عشق
اینك فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه
رنگی به رنگ بارش باران ، كه ببارد ز آسمان
نه آنچنان سبك كه پرم دئر هوای دوست ... نه آ نچنان وزین كه نشینم بر این خاك
نیمی مرا ز خاك ، نیمی دگر خدا
در كار كشت امیدم
خدا
آن هم خدا
یك سیب از درخت وسوسه
همین
تبعید در زمین
حوای آشنا
كمی
كه شوم اسیر خاك
بلی
گاهی فقط خدا
دیگر گلایه نه؟، ولی...
حكمی چنین آن هم یك گناه!!؟
زیاد
تنها خدا
بلی
دو قطره اشك
بلی
تنها كسم خدا
Power By:
LoxBlog.Com |