شبهای بی تو ،شبهای تنهایی من
خوهم نوشت از تو از انتظار بی کران ،از تو از جمعه های ناتمام ،از دعایی که عطر تو را در روانم جاری می سازد ونسیمس که گریه شبانه تورا می آورد وشب بی حکمت نیست که حکومت اختیار میکندـتو آخرین می آیی با جهان بر از سخاوت به این کوچه های تنگ و تاریک که اقامتی برایت ترانه ندبه می سرایند.آسمان برایت می تبد و زمین برای آمدنت بدی ها را به دار می آویزدـ آری ،می خواهم عشق لحظه ، لحظه زیستنم را به تو تقدیم کنم و خود را باعشق تو جاودانه سازم . تویی که باآمدنت زمین را از چنگال قصه های کذایی نجات می دهی ،تو می آیی و با تقدس نگاهت بدی هارا از ذهن آسمان میزدایی و آفتاب تموجی از عشق را برایت به همراه دارد .با چشمانی بر از بهانه باران رحمتت نشسته ام سر راهت که روزی بیایی بسراغم ـ ای خمار نگاهت ، بی دلیل نیست که جمعه هایم بی قرارند و شنبه هایم بی بناه و یکشنبه هایم هم با زیارت آل یاسین تو رنگ می گیرد . ای یوسف الزهرا
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |